از ديدگاه فرويد، احساس گناه، بيمارى است، و توبه، واپس روى ،مقاومت در برابر شهوات، سركوب است و پشيمانى، عقده؛ و تحمل، سردمزاجى. فرويد به اعمال، تنها در چارچوب محرك و پاسخ مىنگرد و به نيت و اخلاص توجهى نشان نمىدهد. او از نفس انسانى تنها جنبه حيوانى و شهوانى آن را مىبيند.
در فلسفه مادى، اخلاق عبارت است: از ارضاى اميال به شكلى كه با حقوق ديگران در تعارض نباشد. بنابراين تعريف، اخلاق در وهله اول يك مفهوم مادى اجتماعى در جهت توزيع بهتر لذات مىباشد.
اما اخلاق در مفهوم دينى، برخلاف تعريف فلسفى عبارت است از: كنترل و هدايت ميلها و گرايشهاى درونى، مخالفت با هواى نفس و كنترل شهوات با هدف نائل شدن به شأن و منزلت عظيم انسانى، به عنوان خليفه خدا بر روى زمين، و وارثى كه هستى به خاطر او مسخر شده است.
بر پايه اين ديدگاه، انسان تنها زمانى لياقت حاكميت بر جهان را خواهد داشت كه بتواند پيش از هر چيز بر نفس خود حاكم شود و بر قلمرو درونى خود احاطه يابد. اخلاق دينى به اين معنا خروج از عبوديت نفس و رسيدن به مرتبه والاى قرب الهى است. نداى اخلاق دينى توزيع بهتر لذات نيست، بلكه خروج از اسارت لذات است. بدين ترتيب ديدگاه فلسفه و دين كاملاً از هم متفاوت مىگردد و هر يك تصوير متفاوتى از انسان مورد نظر خود ارائه مىنمايد؛ فلسفه مادى تصوير انسانى را ترسيم مىكند كه هدفش لذتهاى آنى و پاداش مادى فورى است. او براى لحظات تلاش مىكند و سخت پايبند لحظه موجود است.
ولى اين «لحظه موجود» يا «هم اكنون» ناپايدار و گريزپاست؛ زيرا انسان در جهان فنا و افسوس، زندگى مىكند. از اين رو، بغض در گلو، هر چه در وادى شهوات، خود را بيشتر سيراب مىكند، تشنهتر مىگردد. انسان مادى بدون هيچ تضمين و پشتوانهاى در عرصه حيات گام برمىدارد؛ چرا كه محكوم به مرگ است، اما نمىداند كى، چطور و كجا؟ او مضطرب، پريشان و دل نگران است و تلاش خود را براى برآوردن اميال خود معطوف كرده و آرامش برايش مفهومى ندارد، تا اين كه سرانجام مرگ او را در كام خود فرو مىكشد.
اما انسان مؤمن داراى بافت روانى، سلوك و رويكردى متفاوت است. از ديدگاه او لذات دنيوى، گذرا و تنها امتحانى براى رسيدن به درجات اخروى است. از اين ديدگاه، دنيا تنها پلى براى رسيدن به سرمنزل مقصود است و خدا تنها عهدهدار راه اين سفر مىباشد، و جز او هيچ حاكمى نيست. بر اين اساس اگر تمام مردم بخواهند سود يا زيانى متوجه او كنند، تنها به ميزانى موفق خواهند بود كه در تقدير الهى براى او ثبت شده است. به همين دليل چنين فردى به خاطر دستاوردها و ناكامىهايش خوشحال يا غمگين نمىشود و اگر دچار سوئى گردد، با خود مىگويد: «وَ عَسَى أن تَكرَهُوا شَيئاً و هُوَ خَيرٌ لَكُم وَ عَسَى أن تُحِبُّوا شَيْئاً و هُوَ شَرٌّ لَكُم و اللّه يَعلَم وَ أنتُم لا تَعلَمُونَ»؛1 «بر شما كارزار نوشته شد و آن شما را دشوار و ناخوشايند است، و شايد كه چيزى را خوشى نداريد و آن براى شما بهتر باشد و شايد كه چيزى را دوست داريد و آن براى شما بدتر باشد، و خدا (صلاح شما را) مىداند و شما نمىدانيد.»
چنين انسانى در برابر مرگ نيز ثابت قدم ايستاده و اين آيات را با خود زمزمه مىكند: «أينَمَا تَكُونُوا يُدرِكْكُم المَوتُ و لَو كُنْتُم فى بُرُوجٍ مُشَيَّدَة»؛2 «هر كجا باشيد مرگ شما را درخواهد يافت گرچه در كوشكها و دژهاى سخت و استوار باشيد.»
«قُل إنّ المَوْتَ الّذِى تَفِرُّونَ مِنْه فَإنّه مُلقِيكُم»؛3 «بگو: همانا مرگى كه از آن مىگريزيد شما را ديدار مىكند.»
«وَ مَا كانَ لِنَفسٍ أن تَمُوتَ إلاّ بِإذنِ اللّهِ كِتباً مُؤَجَّلاً»؛4 «و هيچ كس جز به فرمان خدا نميرد، نبشتهاى (است) مدت دار.»
انسان مؤمن حسادت هيچ كس را در دل جاى نمىدهد و به حال هيچ كس حسرت نمىخورد، بلكه تشويش خاطر او (از سر دلسوزى) به خاطر غفلت مردم (از ياد خدا) است. زمزمه قلبى او اين است كه: «لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذينَ كَفَرُوا فِى البِلدِ
مَتعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأوهُم جَهَنَّمَ وَ بِئسَ المِهادُ»؛5 «رفت و آمد - سودجويى و كاميابى - كافران در شهرها تو را نفريبد، (اين) برخوردارى اندك است، سپس جايگاهشان دوزخ است و بد آرامگاهى است.»
«إنّما نُملِى لَهُم لِيَزدَادُوا إثماً»؛6 «همانا مهلتشان مىدهيم تا بر گناه بيفزايند.» «مَا أصابَ مِن مُصيبةٍ فِى الأرضِ وَ لا فِى أنفُسِكُم إلاّ فِى كِتبٍ مِنْ قَبلِ أن نَبرَأهَا اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ
لِكَيلا تَأسَوْا عَلى مَا فَاتَكُم و لاَ تَفْرَحُوا بِمَا ءاتكُم وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُختالٍ فَخورٍ»؛7 «هيچ مصيبتى در زمين - چون تنگدستى و سختى و قحطى - و نه در جانهاتان - چون بيمارى و اندوه - نرسد مگر پيش از آنكه بيافرينمش در نوشتهاى است، اين بر خدا آسان است، تا بر آنچه از دست شما رفت اندوه مخوريد و بدانچه شما را داد شادمان نشويد، و هيچكس گردنكش خودستا را دوست ندارد.» «قُل لَن يُصيبَنا إلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنَا»؛8 «بگو: به ما نرسد مگر آنچه خدا براى ما نوشته است.» ثمره اين آيات براى معتقدان، آرامش روانى و اطمينان خاطر است: «ألا بِذِكرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ»؛9 «آگاه باشيد كه دلها تنها به ياد خدا آرام مىگيرد.»
انسان مؤمن با ترك هر شهوتى، در قلب خود حلاوتى حس مىكند كه او را از اسارت نفس رهايى بخشيده، بر بصيرتش مىافزايد. توحيد، عناصر وجود او را يكپارچه مىگرداند و احساساتش به سوى منبع واحدى سوق مىيابد؛ چرا كه او تنها از يك چيز مىترسد و تنها آرزومند يك چيز است؛ تنها به پارسايى يك چيز ايستاده و تنها درصدد جلب رضايت يك كس است. اين يگانگى و توحيد تأثيرى بنيادين در بناى شخصيت او بر جاى مىگذارد و از عدم انسجام حسى و چندگانگى و ضعف اراده جلوگيرى مىكند. اين همان آموزههاى تربيتى قرآن و تأثير آن در تربيت نفوس است. اكنون جا دارد از خود بپرسيم كه روانشناسى جديد چگونه انسان را تربيت مىكند؟
از ديدگاه فرويد، احساس گناه، بيمارى است، و توبه، واپس روى )Regression( مقاومت در برابر شهوات، سركوب است و پشيمانى، عقده؛ و تحمل، سردمزاجى. فرويد به اعمال، تنها در چارچوب محرك و پاسخ مىنگرد و به نيت و اخلاص توجهى نشان نمىدهد. او از نفس انسانى تنها جنبه حيوانى و شهوانى آن را مىبيند. در تصور او تمامى رؤياهاى انسان با نمودهاى خاص خود، محصور اين سراى محدود شهوانى است. فرويد انسان را كاملاً مستقل از غيب مىداند و خيالات شيطانى يا الهامات روحانى و ربانى را به رسميت نمىشناسند. فرويد از تعلق خاطر پسربچه به مادر به عنوان عقده اديپ )Oedipus Complex( ياد مىكند؛ عقدهاى كه تنفر از پدر و ميل به قتل او، و رهايى از شر پدر را در ناخودآگاه به دنبال دارد. [بدين صورت كه] انسان در دوران كودكى اين احساس را در خودآگاه خود با تلاش براى جلب محبت پدر و تقليد از حركات او نشان مىدهد و پس از آن نيز براى جبران احساس درونى خود در قتل پدر زمينى، به پرستش پدر آسمانى روى مىآورد.
به اعتقاد فرويد، خصوصيات شخصيتى انسان در پنج سال نخست دوران كودكى، شكل نهايى خود را مىگيرد و سپس در قالب شخصيت فرد ظاهر مىگردد. در اين ميان، تنها نقش روان پزشكى تجويز آرام بخشها، مسكّنها و تلاش براى مجال دادن به احساس سركوب شده درون فرد است. روانشناسى فرويد براى انسان تنها يك بعد حيوانى قائل است و به امكان متحول سازى آن اعتقاد ندارد. در حالى كه روانشناسى قرآنى، نه تنها به امكان ايجاد تحول در نفس انسان و شفاى آن و اصلاح انديشه و نيز باز كردن قفل دلها معتقد است، بلكه آن را تك بعدى ندانسته و براى آن هفت مرتبه ذكر مىكند كه عبارتند از: نفس اماره، لوامه، ملهمه، مطمئنه، راضيه، مرضيه، و نفس كامله.
[از ديدگاه قرآن] انسان مىتواند با اطاعت از دستورات خدا و عبادت او مدارج كمال را طى كند. قرآن همچنين رعايت اعتدال در كارها را به عنوان منش آرمانى تعيين فرموده است: «وَ الَّذينَ إذا أَنفَقُوا لَم يُسرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا و كانَ بينَ ذلِك قِوَاماً»؛10 «و آنانكه چون هزينه كنند نه اسراف كنند و نه تنگ گيرند و ميان اين دو به راه اعتدال باشند.»
تاريخ صدر اسلام نيز حاوى نمونههايى از تحول فورى نفوس و خروج از تاريكى به سوى نور، به عنايت و هدايت الهى است. «وَ نَزَعْنا ما فِى صُدورِهِم مِن غَلٍّ إخوناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقبِلينَ»؛11 «و هر بدخواهى و كينهاى كه در سينههاشان بود بركنديم، برادرانى بر تختهايى روياروى همند.» اين همان شفاى فورى نفوس است كه ما از قرآن مىآموزيم و در هيچ دانشى هم نظير آن يافت نمىشود.
1- بقره/ 216.
2- نساء/ 78.
3- جمعه/ 8.
4- آل عمران/ 145.
5- آل عمران/ 196 و 197.
6- آل عمران / 178.
7- حديد/ 22 و 23.
8- توبه / 51.
9- رعد/ 28.
10- فرقان/ 67.
11- حجر/ 47.